رویای با تو بودن را نمی توان نوشت
نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرودباتو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهای
وداشتن تو فانوسی به روشنای هرچه تاریکی درنداشتند
و...ومن همچون غربت زده ای در آغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم ومی مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من ...
کاش قلب وسعت می گرفت
شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی
خنده هم از گریه سبقت می گرفت